- چیره دست
- حرفه ای، متبحر، مسلط، حاذق، ماهر
معنی چیره دست - جستجوی لغت در جدول جو
- چیره دست
- ماهر، زبردست، توانا، قادر، حاذق
- چیره دست
- زبردست، هنرمند، ماهر
- چیره دست ((~. دَ))
- ماهر، زبر دست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مهارت، تسلط
مهارت زبر دستی
زبردستی، چالاکی، مهارت، توانایی، زورمندی
آنکه اعمال بد ازو سرزند، دنیا عالم
سرکش عاصی
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
زبر دست، جلد، چابک
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
چیره دست، چابک دست، تردست، زبردست، جلد و چابک، کسی که در کار خود زبردست و ماهر باشد، برای مثال سخن را نگارندۀ چرب دست / به نام سکندر چنین نقش بست (نظامی - ۱۰۳۸) ، هنرمند، شیرین کار
Subordinate
подчинённый
untergeordnet
підлеглий
podporządkowany
subordinado
subordinato
subordinado
subordonné
ondergeschikt
अधीनस्थ
bawahan
تابعٌ